ظرافت کردن. (انجمن آرا). مزاح و مسخرگی کردن: یاد باد آن شب که در بیت الحرام خلوتی کردیم با یاران به هم باده میخوردیم و گنگل می زدیم زاول شب تا به وقت صبحدم. نزاری (از رشیدی و جهانگیری)
ظرافت کردن. (انجمن آرا). مزاح و مسخرگی کردن: یاد باد آن شب که در بیت الحرام خلوتی کردیم با یاران به هم باده میخوردیم و گنگل می زدیم زاول شب تا به وقت صبحدم. نزاری (از رشیدی و جهانگیری)
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس. خاقانی. در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران. مولوی. گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم. مولوی. ، مسخره کردن. تمسخر کردن: پر ز سرتا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه. مولوی. چون ملائک مانع آن می شدند بر ملائک خفیه خنبک می زدند. مولوی. ، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس. خاقانی. در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران. مولوی. گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم. مولوی. ، مسخره کردن. تمسخر کردن: پر ز سرتا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه. مولوی. چون ملائک مانع آن می شدند بر ملائک خفیه خنبک می زدند. مولوی. ، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
بانگ زدن آواز دادن: (توی همین خانه کاری بسرت بیاورم که مثل مرغ کرکر تا عمر داری ونگ بزنی و بگویی بد بد است)، داد و فریاد کردن (کودک مخصوصا)، گریستن توام با داد و فریاد (بر اثر ضعف مرض تقاضای چیزی)، یواشکی چیزی را بکسی گفتن، با صدای آهسته و احیانا تو دماغی حرف زدن: (دیشب توی خیابان زن خوشگلی از جلو ما رد شد رفیقمان درگوشش ونگی زد زنکه هم قایم زد توی گوشش)
بانگ زدن آواز دادن: (توی همین خانه کاری بسرت بیاورم که مثل مرغ کرکر تا عمر داری ونگ بزنی و بگویی بد بد است)، داد و فریاد کردن (کودک مخصوصا)، گریستن توام با داد و فریاد (بر اثر ضعف مرض تقاضای چیزی)، یواشکی چیزی را بکسی گفتن، با صدای آهسته و احیانا تو دماغی حرف زدن: (دیشب توی خیابان زن خوشگلی از جلو ما رد شد رفیقمان درگوشش ونگی زد زنکه هم قایم زد توی گوشش)